جدول جو
جدول جو

معنی فرمان نمودن - جستجوی لغت در جدول جو

فرمان نمودن(دَ دَ)
اطاعت کردن. فرمان کردن:
این سبب ها چون به فرمان تو بود
چاره جو هم مر تو را فرمان نمود.
مولوی.
رجوع به فرمان کردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرا نمودن
تصویر فرا نمودن
نمودن، نشان دادن، آشکار ساختن
فرهنگ فارسی عمید
عهد بستن دو تن با هم. معاهده کردن. معاهده. تسجیل. عهد. استعهاد. عهن. معاقده. تعاقد، همدیگر عهد و پیمان نمودن. املاه، پیمان نمودن و مبالغه کردن در آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ دَ)
لخت کردن. برهنه کردن. عاری نمودن:
بخندد چو پسته درون پوست وآنگه
چو بادام از آن پوست عریان نماید.
خاقانی.
و رجوع به عریان و عریان کردن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ شُ دَ)
رسیدن فرمان و حکم. امر شدن: فرمان آمد که یا میکائیل بر زمین رو. (قصص الانبیاء).
باز فرمان آید از سالار ده
مر عدم را کآنچه خوردی بازده.
مولوی (مثنوی دفتر 1 بیت 1894).
رجوع به فرمان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیمان نمودن
تصویر پیمان نمودن
عهد بستن معاهده کردن: املاه پیمان نمودن و مبالغه کردن در آن
فرهنگ لغت هوشیار